اینبار می خواهم از نماز بگویم این سیر ملکوتی روح تا عالم بالا
لحظه نورانی نماز
صدایی سبز، مرا به سویت فرا میخواند.
روح از تنگناهای تاریک و زنجیرهای اسارت، آهسته آهسته بیرون میخزد.
از خویشتن تهی و از شوق سرشار، دعوتت را لبیک میگویم.
جسم خاکیام را با پاکترین تحفه آسمانی، شستوشو داده و آماده پرواز در افلاک میشوم.
سجاده های سبز، به استقبال لحظه های نورانی نمازم میشتابد.
با قامتی راست، رو به قبلهگاه معبود میایستم و در خلوص لحظه های سبز راز و نیاز،
عظمت و بزرگیات را در کوچکی و ناتوانیام فریاد زده و به هر چه غیر توست، پشت پا میزنم.
با هر کلام، گلهای سرخ و زرد، در سجادهام میشکفند؛ سرمست از عطر شامه نوازشان میشوم.
تمام ثانیه هایم، رنگ عشق میگیرند. دستهایم، دو بال میشوند رو به آسمان.
سبکبالتر از همیشه، در هوای تازه ملکوت، تا مرز شکستن فاصله ها بالا میروم
بالا و بالاتر؛ تا آن هنگام که خاک مُهر، سجدهام را در آغوش کشد.
به یاد آورم منزلگاه اول و آخرم را
درست در لحظه ای که در اصل خود بیارامم و شیطانهای مغلوب و رو سیاه، از من و نمازم بگریزند.