loading...
حریم آسمانی | سایت تخصصی حجاب و عفاف
آخرین ارسال های انجمن
حســین عزتی بازدید : 1095 1395/01/20 نظرات (1)


شهیده رقیه رضایی لایه

نام: رقیه

نام خانوادگی: رضایی لایه

نام پدر: محمد علی

نام مادر: سکینه

محل تولد: قزوین

تاریخ تولد: 22/1/1344

تاریخ شهادت: 9/5/1366

محل شهادت: مکه

نحوۀ شهادت: توسط عوامل رژیم سعودی در مراسم برائت از مشرکین

محل دفن: گلزار شهدای قزوین


 

زندگی نامه:

نگاهی به زندگی معلم شهید رقیه رضایی لایه، جوان ترین شهید جمعه خونین مكه سال 66‏ وصالی به شایستگی و زیبایی معلمی فداكار‎

منیره غلامی توكلی‎ ‎

 

گاهی اوقات شایستگی انسان ها تنها در بودنشان مشخص نمی شود، بلكه چگونه آمدن و چگونه بودن و چگونه رفتن آنها، نشان از بندگی و بالندگی شان دارد. افرادی به دنیا می آیند كه علاوه بر گذراندن زندگی به بهترین و قشنگ ترین صورت ممكن، زیبا و تحسین برانگیز! گاهی هم اعجاب انگیز! رخت از جهان می بندند و در ادبیات دینی و ملی ما شهید نام می گیرند. شهدایی كه وقتی ورق ورق زندگی شان را می خوانی، وقتی تصویر منش و كردارشان را در ذهنت متصور می شوی، وقتی واژه واژه قصد می كنی برایشان بنویسی؛ متوجه كرامت و عزت خدایی شان می شوی. به راستی آنها جایگاهی به عظمت انسان و مقامی به شرافت خلیفة اللهی دارند. جایگاهی كه شاید قلم در توصیف و تشریح آن كلك زبان بریده ای باشد كه هرگز رسا و شیوا نتواند از عهده وظیفه اش برآید. مقامی كه تاجی الهی است برای اشرف مخلوقات بودنشان. حال اگر این شهید، معلمی باشد كه در كنار خانه خدا به بهترین صورت ممكن جواب اللهم لبیكش را گرفته باشد؛ من چه برای نوشتن خواهم داشت؟

 


 

بیست و دومین روز از بهار سال 1344 چراغ خانۀ محمد علی رضایی لایه در شهر قزوین با تولد دختری كه او را رقیه نامیدند، روشن و دل مادری به چهره وجیه دختری كه آرامش و متانت از همان روزهای نخست تولد در وجهش دیده می شد،‌ شاد گشت. خانواده رضایی لایه در شهر قزوین به دلیل تقید و اصالتشان سرشناس و محترم بودند و رقیه كه در دامن خانواده ای مؤمن دیده به جهان گشوده بود، ‌با تربیت صحیح اسلامی مراحل كودكی و بالندگی خود را سپری می كرد. مهرماه سال چهل و نه بود كه پشت میز و نیمكت مدرسه نشست و این تاریخ، آغازی برای رشد توانایی ها و شكوفایی استعدادهای او شد‎ .‎رقیه در مدرسه به ذكاوت، ادب، متانت و استعداد فوق العاده در یادگیری شناخته شد و توانست در طول سال های تحصیل همچنان پله های نردبان موفقیت را یكی پس از دیگری به سوی افق روشن معلمی طی كند‎.‎

 

در مسیر انقلاب:‎ ‎

سال های نوجوانی رقیه با سال های مبارزات ملت ایران علیه رژیم ظالم شاهنشاهی مصادف شده بود و او كه از طریق خانواده، پشتوانۀ فرهنگی و معنوی خوب و قوی ای برای درك خواسته های ملت ایران، تحت رهبری امام خمینی (ره) داشت، علاوه بر تلاش و جدیت در تحصیل، گام های انقلابی و جهادی خود را در مبارزه علیه مظاهر فساد و بی بندوباری نظام شاهنشاهی برداشته و به عنوان یك نوجوان انقلابی شناخته می شد‎.‎ رقیه رضایی لایی كه در سال های پنجاه و شش تا پنجاه و هفت، دوران نوجوانی خود را می گذراند، با شركت در برنامه های مذهبی و خواندن كتاب و جزوات انقلابیون، با تحول عظیم فكری و معنوی، علی رغم اینكه جزء شاگردان ممتاز دبیرستان محسوب می شد، برای ادامۀ تحصیل به حوزۀ علمیۀ قم رفت تا هر چه بیشتر معرفت كسب كرده و با توشۀ اعتقادی قوی تر به دیار خود بازگردد.‎

 

معلم اعتقادی – تربیتی مناطق محروم كشور‎:

از ویژگی های رقیه، توجهش به مسائل فرهنگی و اعتقادی مردم بود و تمامی ذهنیتش حول پیشرفت فرهنگی و اعتقادی مردم، به خصوص قشر محروم و ضعیف جامعه می چرخید‎.‎ خانواده اش در خصوص منش و طرز فكر رقیه در بارۀ مسائل فرهنگی می گویند: «رقیه با افكار خداگونه ای كه در سر داشت، نمی توانست شاهد فقر فرهنگی در مناطق محروم كشور باشد. از این رو بار سفر به استان كردستان را با كوله باری از عشق به مردم و اعتلای فرهنگ و نظام اسلامی بست و به دیار خطر سفر كرد تا بتواند به عنوان معلم تربیتی برای مردم مظلوم آن دیار قدمی خیرخواهانه بردارد.»‎

رقیه رضایی لایه كه حال جوانی برومند و تحصیل كرده شده بود، در كردستان منشأ خدمات ارزنده ای شد و مردم آن سامان فعالیت های فرهنگی و تربیتی او را هرگز از یاد نخواهند برد‎.‎ اما دست روزگار و نیاز مردم استان سیستان و بلوچستان، مدتی حضور رقیه را در جمع مردم نیازمند زاهدان فراهم كرد و معلم با خدا و مهربان قزوینی، دیار كردستان را به جنوب شرقی ایران كشاند. در این نقطه از خاك وطن هم خانم معلم، رقیه رضایی لایه توانست خدمات ارزنده ای انجام داده و شاگردان نمونه ای را تربیت كند‎ .‎

 


بانوی فعال‎:

سال 1366 رقیه رضایی لایه با همسرش آشنا شد و طی مراسم ساده ای به خانۀ بخت رفت. در آن دوران رقیه به عنوان معلم تربیتی، مسئولیت امور تربیتی یكی از دبیرستان های شهر قزوین را بر عهده داشت و توانسته بود كارهای زیبا و مؤثری در زمینه های پرورشی در قالب برنامه های مذهبی، آشنایی دانش آموزان با احكام و بالا بردن سطح اعتقادی دانش آموزان انجام دهد‎ .‎وی علاوه بر اینكه در دبیرستان به شغل مورد علاقۀ خود، یعنی معلمی می پرداخت، هنوز انگیزه ها و خواسته های انقلابی و ملی خود را با عضویت و فعالیت در حزب جمهوری اسلامی و ادارۀ یكی از كانون های حزب دنبال می كرد. ‎بعد از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشكیل بسیج مستضعفین در آذر ماه سال 1358، رقیه رضایی لایه كه حال، چهره ای شناخته شده در امور فرهنگی برای اهالی فرهنگ و انقلاب بود، به عضویت بسیج مستضعفین درآمد و به عنوان مربی آموزش نظامی و عقیدتی در این ارگان مردمی مشغول به فعالیت شد‎.‎

 

خلاصه ای از خوبی ها‎:

از حضور خانم رضایی لایه در دبیرستان، در ذهن دانش آموزانش خاطرات زیبایی نقش بسته است. او معلمی دلسوز و عاشق بچه های مدرسه بود. برای خانم رضایی لایه، دانش آموزان آن قدر اهمیت داشتند كه علاوه بر دقت در امور تربیتی شان به رفع مشكلات خانوادگی، به خصوص مادی آنها توجه داشت‎.‎ او در فرصت هایی كه پیش می آمد با دانش آموزانش صحبت كرده، خانواده های مستمند را شناسایی كرده و از آنها دستگیری می كرد. خانم رضایی لایه در نظر دانش آموزان، اخلاقی نیك داشت كه شوخ طبعی و بیان شیوا در راهنمایی بچه ها، صحبت هایش را دلنشین و تأثیرگذار كرده بود. به قولی صحبت هایش از دل بود، ‌لاجرم بر دل هم می نشست. به گفتۀ نزدیكانش، خصلت های زیبای اخلاقی و انسانی او همراه با مهربانی ها و شوخ طبعی هایش از او فردی دلنشین و مصاحبی تأثیرگذار ساخته بود. آرامش و وقاری كه در رفتار و كردارش داشت همه را شیفتۀ خود كرده بود و با همین ویژگی ها بود كه می توانست با رخنه در دل دختران جوان، نقش به سزایی در هدایت و راهنمایی آنها داشته باشد. همسرش می گوید: «مادیات برای رقیه اهمیت نداشت؛ مهریۀ او یك سفر حج بود و چهارده سكۀ طلا. او در همۀ شئون زندگی، به خصوص زندگی زناشویی و همسرداری اش رضای خدا را در نظر می گرفت. از حرف های پراكنده پرهیز داشت و غیبت نمی كرد. از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا صحبت می كرد و می گفت این امكان و فرصت، نصیب مردها شده كه به جنگ بروند، اما برای زن ها چنین امكانی فراهم نیست؛‌ دوست دارم به گونه‌ای از دنیا بروم كه اجر و مزد شهدا را داشته باشم.‎”‎

 

وقتی كعبه، نقطۀ پرواز می شود:

ماه ذی الحجه سال 1366، رقیه رضایی لایی با خانواده و به نیابت از مادرش به سفر حج واجب مشرف شد. سفری كه شاید سالیان سال آرزوی آن را داشت و آن را كابین ازدواج خود قرار داده بود. در آن روزهای زیبای سفر به خانۀ خدا، باز هم رقیه به فكر جهاد و شهادت بود. در حسرت این آرزو، رو به خانواده كرده و گفته بود: “…باید با آب زمزم غسل شهادت كنم‎!”‎

به راستی خانم معلم رضایی لایه به جز عشق به دانش آموزان، ‌انقلاب و وطن، به جز دغدغه های همسرداری، دلمشغولی و عشقی والاتر داشت و آن هم شهادت بود و دیگر هیچ… او همه چیز را برای خدا می خواست و سیر الی الله مقصد حركت او بود. در روز برائت از مشركین با سایر حجاج و زائران بیت الله الحرام، ‌جایی كه مأمن و پناهگاه تمام موجودات است و ریخته شدن خون در آن مكان مقدس حرام است، در راهپیمایی برائت از مشركین شركت كرد تا بار دیگر انزجار خود را از ظلم و ستم و ایادی استكبار جهانی نشان دهد. در حالی كه هیچ كس نمی توانست حتی فكرش را بكند، در سر مزدوران آل سعود برای برهم زدن این مراسم و به خاك و خون كشیدن حاجیان چه نقشۀ شومی می گذرد. در مكه بار دیگر یزید زمان، دست جنایتكار خود را از آستین شرك و خیانت آل سعود بیرون آورد و با هجوم وحشیانه به صفوف زائران خدا، صدها مسلمان را در كنار خانۀ امن الهی و كوه نور به جرم گفتن الله اكبر و به دلیل برائت از مشركین پلید به خاك و خون كشید.‎

در آن روز، مكه بار دیگر نزول ملائك را تجربه كرد. در آن ساعات، مكه یك بار دیگر قافلۀ شهدا را تا در بهشت برین بدرقه كرد و در آن لحظات، مكه، خاطرۀ قساوت یزیدانه و شهادت حسین گونه را به خاطر آورد. در روز برائت از مشركین، رقیه رضایی لایه هم كه مشت های گره كرده خود را رو در روی استكبار جهانی گرفته بود، بر بال های فرشتگان! نه، شاید حتی بلند پروازتر از آنها، با وداع دنیای خاكی و فانی، جنت نشین شد و چون پرستوی مهاجر الی الله به زیبایی هر چه تمام تر، به شایستگی یك معلم فداكار به آرزوی دیرینۀ خود رسید‎ .‎

 


گفتگوی عاشقانه با خدا‎:

‎معلم شهید حاجیه خانم رقیه رضایی لایی، در وصیتنامۀ خود در گفتگوی عاشقانه ای خطاب به معبود خود می گوید: “خداوندا! در آن لحظه كه چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، كورش كن تا جز تو كسی را نبیند و جز حلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفكند. ما آن دست و پا را نخواهیم كه به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم كه جز به عشق جانان زنده باشد و سعادتی عنایت فرما كه چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقا و رضای تو دیگری را نبیند‎”.‎

 

نامۀ شاگرد به استاد:

شاید برای ما كه شهید رقیه رضایی لایه را باید از میان گفته ها و شنیده های دوستان و نزدیكانش بشناسیم، سخت باشد كه بتوانیم احساسمان را به خوبی یكی از شاگردانش بیان كنیم؛ آنجا كه “افسانه رشوند” خطاب به معلمش می نویسد‎:

“مربی شهیدم! بر بال كدامین ملك نشستی كه بی امان و شتابان به ‌سوی معبود شتافتی؟ در “نماز شب” عارفانه ات با خدا چه گفتی كه چنین تو را پذیرفت؟ تو همراز كدام امام بودی كه زمزمه هایش دیوانۀ عشقت كرد؟

قطره های اشكت را به پای كدامین نور ریختی كه لالۀ شهادت را به این سرعت بارور كرد؟ آب دیده و خون دلت را در كدامین بازار فروختی كه چنین نقد شهادت خریدی؟ در “زیارت عاشورا” به سالار شهیدان چه گفتی كه كربلایی شدی؟

بلند باد نامت! بزرگ باد حماسه ات! جاودانه باد یادت‎!‎ ای شهید! با ما سخن بگو. تو رفتی و ما را لیاقت رفتن نبود، طاقت ماندنمان نیز نیست، اما عاشق كجا و عاشق نما كجا؟ یافتن كجا و بافتن كجا؟ دیدن كجا و شنیدن كجا؟

در آخرین دعای كمیل – كه با هم بودیم – اشكت علامت عشق بود و شوقت نشانۀ شهادت؛ از نجوای شبانه ات معلوم بود كه مسافری‎.‎ از التهاب مناجاتت روشن بود كه مهاجری‎.‎ از اشتیاق رفتنت پیدا بود كه شهیدی‎.‎ ما نیز شوق رفتن داشتیم، اما اشتیاق تو جلوه ای دیگر داشت. ‎‎اینك یادت، خانه ات، مزارت، همواره كلاس درس ما و خاطره ات زینت خاطر ماست. نام مقدس و یاد معطرت را بر برگ برگ درختان خواهیم نوشت و حماسۀ بزرگت را در دفتر روزگار ثبت خواهیم نمود. ما شعر بلند شهادتت را خواهیم سرود و بر پیشانی خورشید خواهیم نوشت‎!”

رقیه در دبیرستان از شاگردان ممتاز بود. او در دوران تحصیل، بسیار پر جنب و جوش و فعال بود. به ظاهرش بسیار اهمیت می داد و شیک پوش بود. همۀ تلاشش این بود که از هر جهت نسبت به دیگران برتری داشته باشد.

او در سال آخر دبیرستان، تحت تأثیر انقلاب، دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آنکه می توانست یکی از بهترین رشته های دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی، به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بی رغبتی، سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزۀ علمیۀ قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم، می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می خواهم با معارف دینی، روح انسان ها را صیقل بدهم.»

پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی اش نمی کند. به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این، زمانی بود که ضد انقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند.

دو سال و چند ماه قبل از شهادت، با همسرش آشنا شد. اقوام، با شناختی که از رقیه داشتند، او را به همسرش معرفی کرده بودند. آن زمان، رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون های حزب را اداره می کرد. وقتی با هم آشنا شدند، همسر رقیه او را بسیار نزدیک به افکار و روحیۀ خودش یافت.

همسرش می گوید: «آن زمان، من در سیستان و بلوچستان فعالیت می کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.»

با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت.

همسرش می گوید: «خانوادۀ ایشان مذهبی و سنتی بودند. پدرشان تجارت چوب می کرد و مادرش خانه دار بود. یک خواهر بزرگ تر از خودش داشت که با هم آشنا شدیم. او تنها دختر توی خانه بود. رقیه در استعداد و نبوغ و ایمان، زبانزد فامیل بود.»

مهریۀ رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من به خاطر رضای خدا بود، نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداری اش طوری رفتار می کرد که همه اش رضایت خدا را مد نظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را، چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران، کم یا زیاد نمی کرد. خودش را فانی در خدا می دید. هر وقت می خواست کاری انجام بدهد، با خودش می اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟ بعد هم جوابش را به سرعت پیدا می کرد و همانظور می کرد که باید.

نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که می زد، به دل همه می نشست. اگر اظهار نظری می کرد، همه را تحت تأثیر قرار می داد. حرفی را نمی زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرف های پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی کرد، تهمت نمی زد.

قبل از سفر حج، یک سفر مشهد با هم رفته بودیم ماه عسل. آنجا بود که فهمیدم انس و ارتباط فوق العاده ای با ائمه معصومین (ع) دارد. طوری با امام رضا (ع) حرف می زد که انگار او را با چشم سر می دید. این رفتار، فقط در مشهد نبود، در روزهای عادی هم همین ارتباط را با ائمه (ع) داشت.

از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف می زد. نمی گفت شهادت، می گفت فنا. می گفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند، اما برای زن ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه ایی از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.»

زندگیمان ساده و بی آلایش بود. به زیور آلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود، وقتی می دیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه اش را انجام دهد.

سال 66 با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهرهای من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه، رقیه را آنجا دیدند و می گفتند: «در رفتارش یک جور سبکبالی دیده می شد. انگار از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید.» به آنها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمائی برائت از مشرکین در مکه مرمه به شهادت رسید.

دست نوشته های رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت می کرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیۀ معصومین بود. در تمام نوشته هایش، عرفان و رابطۀ عاشقانۀ با خدا مشهود است و کمتر، مضمون سیاسی و اجتماعی به خود گرفته است.

 


بخشی از وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام آنكه هستی بخش كائنات و وجود بی انتها و غایت آمال عارفین و نهایت آرزوی مشتاقین و معشوق عاشقان شب زنده‌دار و روشنی بخش دل سالكان و خالق یكتای عالمین و معبود بی‌نیاز بندگان و روزی دهندۀ آمرزندۀ مرزوقین و برانگیزندۀ بر حق 124 هزار پیامبر و فرستندۀ دین كامل و كتاب آسمانی كامل قرآن كریم و رسول ختمی مرتبت، پیامبر اسلام (ص) و عطا كنندۀ مقام عصمت به چهارده معصوم علیهم السلام. و به نام او كه شهداء در نزدش روزی‌خوار اویند و او كه معاملۀ با او بهترین معامله‌هاست. به نام آن ارحم الراحمین؛ آن خالق المخلوقین و آن اكمل الكاملین و اصدق الصادقین و رب العالمین كه تنها او را داشتن و با او بودن و او را دیدن و به عشق او نفس كشیدن، به دنیا، به زندگی در دنیا معنا می‌دهد و در راه او جان دادن، به مرگ طراوت؛ و به شوق وصالش جان باختن، تلخی وداع دنیا را مبدل به حلاوت حیات تازه یافتن می‌كند.

الهی! تو را هزاران بار شكر می‌كنم كه مرا شیعۀ اثنی عشری قرار دادی تا ولایت اهل بیت و عشق به خاندان رسالت، ظلمتكدۀ قلبم را منور سازد و باز هزاران بار تو را شكر می‌كنم كه مرا از آنانی قرار ندادی كه با دوری گزیدن از صاحبان امر كه قرآن كریم از آنان به اولی‌الامر یاد می كند، راه ظلالت بپیمایم؛ چرا كه بدون توسل به ائمه و بدون عبور از شاهراه ولایت، چگونه می‌توان به جانان رسید؟

ایزدا! چگونه توانم لب به ثنا و سپاست باز كنم، درحالی كه باران نعمت و رحمت را بر این بندۀ ضعیف و ذلیل و گناه‌كار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گرانبهاء را در ظل حكومت اسلامی به این بندۀ حقیر و مسكین ارزانی داشتی، در حالی كه نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را كه به واسطۀ این موقعیت شریف بر دوشم آورده بود، به نحو شایسته ادا كنم.

الهی! چگونه این بندۀ بی‌حیا در محكمۀ عدالت، پاسخ‌گوی اعمال و گفتارش باشد؟ در حالی كه رهبری عظیم الشأن همچون امام خمینی داشته است؟ و چگونه در صحرای محشر حاضر شوم، درحالی كه در زمانی زندگی می‌كردم كه عاشقان و شیفتگان و مخلصان كثیری در راه تو و در راه دین تو و در كارزار با دشمن تو شهد شهادت را مشتاقانه نوشیدند. در زمانی زندگی می‌كردم كه می‌بایستی پیام آور خون گلگلون كفنان عزیزی می‌بودم.

یا رب! نكند كه در یوم القیامه، در زمرۀ كسانی باشم كه فریاد می‌زنند: «یا لیتنی كنت ترابا» ای كاش كه خاك می‌بودم. آه از ساعات و لحظاتی كه در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی كه گذرگاه دنیا همچون غفلتكده‌ای آدمی را می‌فریبد، آنچنان كه می‌انگارد مرگ به سراغ او نمی‌آید. هر چه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یكتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هر چه از بی‌حیایی و خسران انسان گفته شود، اندك است.

این حقیر، رقیۀ رضایی، فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سكینۀ حنیفی‌ها، عمری را به سر كردم؛ ای كاش لحظه‌ای از آن را در غیر عبادت مولا سر نمی‌كردم، ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم، نمی‌خواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظه‌ای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از كلیۀ اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیكان و پدر و مادر عزیزم می‌خواهم كه به خون پاك اباعبدا…، این بندۀ گنه‌كار را حلال كنید. انشاء ا… دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نكنند.

التماس دعا.

 

هم روی تو را طاقت دیدار كم است / هم چشم مرا جرأت این كار كم است

من كمتر از آنم كه تو را درك كنم / آگاهی من ز عشق بسیار كم است

خداوندا! در آن لحظه كه چشم دل ما به غیر تو خواهد بنگرد و از جهت محبت تو انحراف گیرد، كورش كن تا جز تو، كس را نبیند و جز به مال و جلال تو به چشم اندازی دیگر نگاه تماشا نیفكند. ما آن دست و پا را نخواهیم كه به معصیت تو بجنبد و آن جان و دل را نپسندیم كه جز به عشق جانان زنده ‌باشد و سعادتی عنایت فرما چشمان ما جز در جستجوی رضای تو روشن نباشد و جز لقای تو و رضای تو دیگری را نبیند.

پروردگارا! روا مدار كه سر به دنبال هوس بگذارم و در ظلمات جهل و ظلال از چراغ هدایت به دور افتم و بیغوله از شاهراه باز نشناسم و مگذار دامان وجودم به پلیدی‌های گناه بیالاید و نسبت به ملاحی و مناهی بی‌پروا باشم.

پروردگارا! از هیجان حرص و صولت خشم و حملۀ حسد و ضعف صبر و عصبیت‌های ناهنجار كه حرمت انسانیت پاس ندارد، به ذات اقدس تو پناه می‌برم.

ای خدا! ای قدرت علیا كه دامان افق را با طراز فلق بیاراستی و گریبان شب را به روز روشن چاك زدی، ای‌ نام مبارك كه به یاد تو فشار بلیات آرام می‌گیرد و ای كسی كه به ارادت عظمایت قلم تقدیر بر لوح قضا امضای محو و اثبات می‌گذارد، تو پشت و پناه ما باش تا خفت و خزلان نیابیم و تو دوست ما باش تا اگر كائنات سر دشمنی گیرند، از دشمن نهراسیم و تو به سوی ما رو كن تا اعراض در جهان را به هیچ بشماریم.

خدای من! در آن هنگام كه به سوی تو سر برمی‌دارم، ملكوت اعلای تو را از دیدگان خویش در ورای سه پردۀ پنهان می‌بینم و این سه پرده را هم، خود با دست خویشتن برآویخته‌ام. نخستین پرده‌ای كه نگذارد دید به دیدار تو بگشایم، عصیان من از فرمان توست و پردۀ دوم، پرده‌ایست كه در ارتكاب منهیات و ملاحی به روی خویش كشیده‌ام و پردۀ سوم، پردۀ غفلت من است، غفلتی كه در ادای شكر و سپاس تو ورزیده‌ام، موهبت دیده‌ام و از سپاس موهبت بازمانده‌ام.

پروردگارا! این دیو نابه كار، یعنی شیطان رجیم را همچون سگی كه در برابر سنگ و عصا رانده شود، از محراب عبادت ما بران و خورشید عشق خویش را در دل ما آنچنان بدرخشان كه چشم ناپاك‌بین شیطان كور و از كنارمان دور گردد. كرامتی فرمای كه با بندگان صالح و پرهیزكار تو در ملكوت مقدس تو همسایه باشیم و در ردیف پرهیزكاران و پارسایان قرار گیریم.

ای رب العالمین! ای ارحم الراحمین! از من آن مال و مقام كه كبریا و نخوت افزاید، به دور دار و مگذار كه مال دنیا به من طغیان آموزد و از سعادت و سلامت بازم دارد و آنچه مرا روزی همی فرمایی، چنان كن كه بر من حلال باشد و تهی دستان را همدم من فرمای و این همدمی را در كار من مطبوع و گوارا بدار.

پرودگار من! چنان خواهم كه ثروت و مكنت، دم به دم روح مرا به تو نزدیك نسازد و آنچه مقدر فرموده‌ای كه از دست من به خواهندگان رسد، چنان كن كه به نیكوكاری انفاق شود.

پروردگارا! بدانسان كه در چشم مردم به مقام من می‌افزایی، در چشم من از مقام من بكاه و به میزان عزتی كه در اجتماع به من ارزانی همی فرمایی، مرا به ذلت نهاییم آشنا ساز تا شخصیت خویش را هرگز فراموش نكنم و پای از گلیم خویش فراتر نگذارم و توفیقی ده كه حق بگویم، هر چند بر من گران باشد و عطایای خود را به دیگران اندك شمارم، هر چند بیشتر بخشنده باشم و گناهان خود را بسیار دانم، هرچند اندك باشد و مقدر فرمای كه من همه را دوست بدارم و در حق همه نیك اندیش و نیكو كار باشم.

پروردگارا! زبان مرا به هدایت گویا كن و قلبم را به تقوا الهام فرمای و چنان كن كه از صراط مستقیم به جانب تو راه گیرم. ‌با دین مبین تو بمیرم و با دین مبین تو سر از خاك بردارم.

خداوندا! بر پیشانی ما دیهیم قناعت گذار و سیمای ما را با جمال ولایت بیارای و به ما در هدایت صداقت عطاء فرمای. فتنۀ ثروت را از ما به دور دار و آرامش خاطر و آسایش ضمیر را به ما ارزانی كن و به من صحتی كرامت فرما كه به عبادت تو برخیزم و فراغتی نصیب كن تا به زهد و پارسایی بپردازم و نور دانشی در ضمیرم برافروز كه عمر خویش را با علم، توأم دارم.

ای پروردگار متعال! در سایۀ لطف خویش بر نیت پاك من توسعه و توفیر ارزانی فرما و یقین مرا نسبت به عقیدت من با صحت و سلامت بیارای و از رفتار و گفتارم، آنچه دستخوش فساد شده ‌است، از اسلام خویش بی‌نصیب مگردان.

خداوندا! تا آن روز كه توانم به عبادت تو برخیزم، زنده‌ام دار و تا آن دم كه تو را یاد همی كنم، دم گرم از سینه‌ام برآور و اگر به انحراف گراییدم، مرا هر چه زودتر به سوی خویش فرا خوان.

پروردگارا! آنچنان كه در واقعۀ بدر، سربازان اسلام را با افواج ملائكه پشتیبانی كرده ای، همچنان فرشتگان ظفرمند خویش را با سربازان ما همراه ساز تا یكباره، قوای كفر و شرك را از هم بشكافند و شوكت دشمن را درهم شكنند و تراكمشان را پریشان سازند تا در بساط زمین، جز بندگان عابد و مطیع تو كس زنده نماند و جز به درگاه تو، كس پیشانی بر خاك نگذارد.

ای آفریدگار بزرگ كه بزرگی شگفت انگیز تو در وسعت خیال نگنجد و عظمت علیای تو را لفظ‌ ها و لغت‌ها تعبیر نكنند! ای سلطان وجود كه تخت سلطنت تو در ارش برین استوار باشد! ای نور اعلی و اقدس! ای روشنی بخش روشنی‌ها و منبع رحمت‌ها و نعمت ها! ای جلال و جلیل! ای شكوه بی‌مانند! و ای دانای رازها و رمزها كه سایۀ اندیشه‌ها را در مغزها می‌شناسی! ما را بدین گریزگاه راه بنمای.

والسلام.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط گلستان بلاگ در تاریخ 1395/02/04 و 19:49 دقیقه ارسال شده است

سلام .خداقوت
باتشکر . این مطلب در سایت گلستان بلاگ منتشر شد.
http://golestanblog.ir/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%88-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D9%82%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B4/
منتظر مطالب بعدی شما هستیم
یاعلی. التماس دعا


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ورژن جدید حریم آسمانی را چطور میبینید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1093
  • کل نظرات : 2057
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 627
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 70
  • بازدید امروز : 430
  • باردید دیروز : 130
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 1,376
  • بازدید ماه : 4,253
  • بازدید سال : 32,984
  • بازدید کلی : 4,043,195
  • کدهای اختصاصی


    جشن تولد ستاره ها - حریم آسمانی


    کد بنر جشن ستاره ها

    همراهان حریم آسمانی






    PageRank


    آلکسا سایت حریم آسمانی


    حمایت می کنیم