قلم سپهر/میشه یه کم ساده تر رفت تو خیابون
اونقدر که وقتی یکی ما رو می بینه خیابونو و با خونه شخصی اشتباه نگیره
اونقد ر که هوای صمیمیتی از جنس هرزگی تو ذهنش رشد نکنه
و به هوای آدرس پرسیدن قدم جلو نذاره
اونقدر که به خودش اجازه نده هوای نفس ناپاکی که تو ذهنشه رو
به اسم عشق بر زبون بیاره
میشه یه کم ساده تر تو خیابون تردد کرد
با یه آرایش کمرنگ تر با یه پوشش متناسب تر
میشه واسه خودت به اندازه یه عروسک گرون
که همیشه بالای قفسه هاست و دسترسی بهش دشوار ،
یه کم دور از دسترس باشی
میشه یه کفش ساده تر پوشید
که صدای بر خوردش با خیابون رو اعصاب نره
و ذهن بعضیا رو که دل و قلبشون یه کم قفل ایمنیش ضعیفه نلرزه و به گناه نیفته،
میشه به همین آسونی از بار گناهامون کم کنیم
همین که حواس یکی رو پرت نکنیم و نگاشو متوجه خودمون نکنیم
و پیامد این توجه یکی نخواد تاوان بده
یعنی اینکه هنوز آدمیم هنوز جاداره که یه فرشته مقابلمون به سجده بیفته
و ما با افتخار سرمون و بالا بگیریمو
به نگاه پر از رضایت خدا نگاه کنیم
با همین کارای ساده میشه دنیایی بسازیم پر از پاکی و صداقت
کافیه فقط بخوایم
...تو...من ....وهر کی که دور برمونه
به همین آسونی به همین سادگی