با سلام
بی مقدمه میرم سر اصل مطلب . دیروزشهرمون 4 تا مهمون داشت 4تا شهید گمنام ، دیروز روز تشییع جنازشون بود به اندازه سه ساعت یا کمتر و
بیشتر یه شهر بود و این 4 تا شهید وای که چقدر هوا دلنشین بود میشد راحت نفس کشید ... نه ماشینی با صدای موسیقی آزار دهنده...نه ترافیکی
واسه یه دختر
نه دختر بی حجابی و نه چشم های ناپاکی دنبالش فقط و فقط صفا بود .. فقط یاد شهدا فقط گریه و اشک .. اگه تار مویی بیرون بود امرو بخاطر
شهدا دیدم که داخل روسری میرفت و اشکها بود که غلبه داشت ....
نمیدونم چی شده بود انگار شهر اون شهر دیروز و چند ساعت قبل نبود...
آره باید کفشها رو دراورد یه چند نفری با من هم عقیده بودند دیگه این خیابون حتی برای جند ساعت متبرکه باید پابرهنه طی مسیر کرد
نمیدونم چرا تا کاروان شهدا رد میشد همه ی سرا پایین میرفت به گمانم فهمیده بودند که سرها باید پایین باشد
آخه مادر سادات تشریف فرما شدند هرکسی نباید ببینه میدونید چرا ؟ آخه شهدای گمنام مهمون خصوصیای حضرت زهران مث مادرشون بی نشونن
آره هنوزم میشه نفس کشید
آخ که چقد شیرین بود .....همه چیز خوب بود اما کاش همینجور میموند
الان بار رو دوشمون سنگین تره باید خیلی هواسمون جمع باشه....
والسلام