لطفت همیشه شامل حالمه
ابتدای ترم دوم دانشگاهم بود .ساعت کلاسامون تموم شد و از لابی دانشگاه بهمراه همکلاسیام خارج می شدیم چندتا از همکلاسی های پشت سرم هنگام رفتن داشتن از رفتار زشت یکی از استادهامون انتقاد می کردن .منم توجهم جلب شد و اومدم حرف بزنم که یکیشون که همیشه با آرایشو تیپ نامناسب بود با حالت مشمئز کننده ای که انگار چیز تهوع آوری دیده چشماشو ازم گرفتو گفت ببین فلانی( اسممو گفت) من از این مدل حجابت حالم بهم میخوره اصلا نمی تونم تحمل کنم و با اینجور تیپا همکلام بشم! من که آمادگی قبلی رو داشتم ولی باز دلم شکست و یک نگاه به همشون انداختم از سر تعجب. و هیچی نگفتم و اومدم خونه دوفته از ماجرا گذشتو به علت نرفتن به مشهدالرضا که آرزوی قلبیم بود خیلی تو حال خودم بودم . سر کلاس نشسته بودیم که یکهو دیدم همه دارن صدام می زنن بخودم اومدم دیدم همون همکلاسیم اومده و می گه : یه سوالی ازت داشتم تورو خدا راستشو بگو چند بار تکرار کرد جملشو. گفتم تو بپرس .باشه .چرا نگم؟ همونطور با صدایی که همه ی کلاس می شنیدن گفت: من رفته بودم مشهد 1 هفته . هر وقت می رفتم حرم تو رو می دیدم روز آخر خیلی حرصم گرفتو تعجب کردم که آخه چرا نمیای سلام بدی من که نزدیکت وایسادم دارم می بینمت. تصمیم گرفتم رفتم نزدیکت تا خودم سلام بدم و علت رفتارتو بپرسم. دیدم اون دختر اصلا تو نیستی. یکی دیگست. آخه می دونی توی جمع غیبتتو کرده بودم. فکر می کنم بخاطر اونه تو رو خدا حلالم کن .می دونم اشتباه کردم. من همینطور مات و مبهوت طوفانی در درونم ایجاد شده بود. بغضم گرفته بود. با لحن مهربونی جوابشو دادمو راضیش کردم. هنوزم توی دلم ازینکه اونشب جوابشو ندادمو سکوت کردم خدارو شکر می کنم. چون خوب می دونم بهترین کارو کردم. امام مهربونی ها ضامن چشمان آهوها خیلی مدیونتونم آقا جان . در پناه نگاه مادرم حضرت زهرا باشید همتون.
با تشکر از خانوم جمشیدی (کاربر سایت) که این خاطره زیبارو برامون فرستادن
شما هم میتوانید از اینجا خاطره هاتون درباره حجاب رو برامون بفرستید