از گوهرت کمی به تو تقدیم می کنم.... چه بپذیری و چه نپذیری
ساعتی از روزی و روزی در سالی ، انسانی از راهی می گذشت، فردی را دید که در حال رایگان فروختن گوهر انسانیش است...
از خویش پرسید چرا و چگونه است که انسان گوهر ذی قیمت خود را اینچنین آسان تقدیم دیگران می کند... اندیشید که شاید کسی گوهرش ربوده و شاید خود روی گوهر خویش را پوشانده که دیگر خاطرش ارزش گوهرش را به یاد او نمی آورد.
چه کند!!؟ برای کمک به او راهی نیست جز آنکه کمی از گوهر خود را به او تقدیم کند؛ تا شاید به خاطر آورد گوهری که خداوند به او عطا کرده است؛
... پس آن انسان را خواند و کمی از گوهر خود برای او تعریف کرد؛ اما همین که خواست گوهر خودش را به او بخشد او را خشمناک دید، دید و شنید و طعنه خورد و از او گذشت
.... اما غمگین نشد... ناامید نشد و.... و باز هم از گوهرش به عابرین و گوهر فراموش کرده بخشید .... و باز گاهی طعنه دید و شنید و بااین حال هرگز ناامید نشد... دلشکسته نشد و ادامه داد.
و این ساعت ها در این روز ها و از این انسان ها؛ که اینچنین گوهر خود را با مهربانی تقدیم می کنند و درواقع رحم می کنند به هم مسلکان خود؛ و نور می پراکنند در تاریکی های جامعه؛کم نیستند اما گمانمند ...کم نیستند کسانی که به فرع واجب دین و ایمان عزیزشان را به هم دینان نقدیم می کنند و آنها خواه آن را دلسردانه خواه طعن آلودانه پس دهند و خواه با گرمی بپذیرند آنها از این بخشش نا امید نمی شوند و باز نمی ایستند.