مهمانی سرنوشت ساز
این اولین باری بود که همچین امتحان سختی می شد.
فردا مهمانی بزرگی بر پا بود که مدت ها حرفش دورادور به گوشش می رسید و او هم که تازه وارد فامیل بود.
همیشه گمان می کرد که بهترین انتخاب را داشته، از بین تمام خواستارانش کسی را برگزیده که برایش مهم است چگونه بپوشد و چادرش را مثل او دوست بدارد.
اما شوهرش که تا دیروز دم از غیرت می زد و مرتب تعریف از او تعریف می کرد به خاطر حیا و متانتش، گویی به یک باره از این رو به آن روش شده و همه اش به خاطر مهمانی فرداست.
و حال جنگی در خانه ما که تا دیروز خانه محبت بود برپاست، او می گوید حجابت را بردار و من می گویم این تو نیستی که قبلا می شناختم و در گیری همچنان ادامه دارد و ...
به نظر شما تازه عروس داستان ما چه کند نظرات خود را حتما در بخش نظرات بگویید منتظریم.