رنج های آدمی
بعضی وقت ها فکر می کنیم، چقدر زندگی سخت است،
گاهی آن قدر روزگار پایش را محکم میفشارد بر گلوی ما که احساس خفگی می کنیم.
بعد به زمین و زمان بد بیراه می گوییم، حتی به خدا که می دانیم مهربان نتر از او بر ما هیچ کس نیست...
بقیه در ادامه مطلب
شاید همه چیز را فراموش کردیم، شاید کسی نیست که به ما تلنگر بزند که آهای تا کجا داری پیش میری!
یادمان می رود که برای لذت نبود که پا به این دنیا گذاشتیم، برای خوش گذرانی نیست این دنیای لاکردار.
یادمان می رود هدف چه بود از نفس کشیدن، از بودن.
وقتی انسان آفریده شد، رنج هم همراهش آفریده شد. نه برای اینکه نعوذ بالله خدا با دشمنی دارد، این بی انصافانه ترین قضاوتی است که می کنیم.
فکر می کنیم چرا این همه تکلیف گذاشته بر روی دوشمان، تازه هر چه بزرگتر می شویم تکالیفمان هم بیشتر می شود، درد هایمان بیشتر می شود، داد می زنیم می گوییم پس عدالتت کجاست خدا.
می دانم خیلی هامان درجه معرفتمان پایین است، خدا را ولی بی چون چرایمان نگرفتیم.
ولی تلاشمان را که می توانیم بکنیم. تمرین که می توانیم بکنیم. سخت است میدانم، کی گفته اصلا زندگی آسونه، هرکی گفته هیچی از زندگی نفهمیده ولی امتحان الهی چه می شود، ما که می دانیم این دنیا روزی برای ما هم به پایان می رسد، پس چرا با این همه ناسپاسی و کم آوردن و چون و چرا همه چیز را خراب می کنیم.
سخته چون و چرا نکردن می دانم، نمی گویم مثل امامانمان مثل موسی بن جعفر علیه سلام که سال ها بی گناه در زندان بود ولی چون خواست پروردگارش بود عاشق همان زندان بود باشیم. ولی تمرین کنیم نزدیک شویم، خدا خودش کمک می کنه.