یاد قدیما بخیــر !
یاد قدیما بخیــر !
بــرادر
روی دو پا می نشست تا قدش دوسانتــی بالا رود
تا خواهر زمیــن خورده اش
او را در آغوش بگیــرد
و مردانگــی ش را با قد کوچکش به رخ نامــردان بکشد !
حالا
بــرادر
در کوچه خلوت آغوشش را برای دختــر
غریبــه باز می کنــد
و
خواهرش در کوچه پشتــی
شانه به شانه ی پسر غریبــه
زمین می خــورد (!) •